ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نوروز سال ۸۹ یعنی اولین سالی که مهران مدیری در تلویزیون حضور نداشت و سریال های ضعیف تلویزیونی صدای همه را درآورده بود، مجید مجیدی کارگردان شناخته شده سینما که در آن زمان از دست سریال های تلویزیون به خصوص یکی از آنها خیلی شاکی بود با عصبانیت خاصی گفته بود: «باید واقعا به مهران مدیری اسکار داد چون کارش یک استاندارد و کلاس خاصی دارد». حالا او بعد از بازی در «پل چوبی» و بعد از داستان هایی که درباره توقف قهوه تلخ به وجود آمده است، دوباره با ماجرای انیمیشن تهران ۱۵۰۰ در صدر خبرهاست.
ادامه مطلب ...
خدایا برای امروز و فردا هایم چیز ِ زیادی از تو نمیخواهم ... فقط با گرمــی دستانم را بگیر ،
نشد بشناسمت ؛ اما تو با دل دریایی ات ،مرا از میان صخره ها برگیر ...
شیعه امروز ...
تفکیک
جنسیتی در ایران: بعد از اجرای موفقیت آمیز طرح تفکیک جنسیتی در سراسر اماکن خصوصی
و عمومی کشور ؛ به بررسی روند رشد و نمو یک کودک(پسر) از مهد کودک تا پیری
میپردازیم ، اسم کودک را جواد در نظر میگیریم که همراه با همکلاسی خود به نام رضا
در حال برگشت از مهد کودک است ...
1) در مسیر برگشت از مهد کودک : لضا لضا (همان
رضا ) من مامانم میخواد لنج (گنج) طلا بیاره ها !
رضا : مامان چیه ؟!
2) 3 سال
بعد... در
مسیر رفت به مدرسه داخل سرویس مدرسه راننده رو به بچه های داخل سرویس : همه زود
چشاشونو ببندن داریم از کنار یه مدرسه دخترانه رد میشیم!
جواد : رضا رضا ، دختر چیه
؟
3 ) 5 سال بعد از 3 سال
زنگ تفریح ؛ مدرسه راهنمایی
رضا : جواد من دیشب از
بالای پشت بوم یه چیزی تو حیاط خونه همسایه دیدم .
جواد : چی ؟
رضا : دختر ! دختر !
بالاخره دیدم
جواد : جون مادرت ؟! یالاه بگو چه شکلی هستن اینا !
4) 4 سال بعد از
قبلی!
سرکوچه جواد اینا
رضا : جواد چیکار داشتی گفتی زود بیا
جواد : رضا دیشب یکی
به گوشیم زنگ زد . صداش خیلی عجیب غریب بود . یواشکی حرف میزد و میگفت یه دختره و از من
میپرسید آیا پسرم ؟!
رضا : تو چی گفتی ؟
جواد : گفتم آره پسرم و بعدش دختره غش کرد
!
5 ) 6 سال بعد ؛ دانشگاه
جواد : رضا راسته میگند پشت این دیواره پر از دختره ؟!
رضا : آره منم شنیدم.میشنوی دارن میخندن !
جواد : مگه اونا هم میخندن ؟
6 ) چند سال بعد ،
شب خواستگاری
جواد : ببخشید یعنی الان شما واقعا یه دخترید ؟!
7 ) چند ماه بعد ، شب
ازدواج
جواد : خوب الان باید چیکار کنیم ؟!
خانم : هیچی دیگه ،خسته ایم باید
بخوابیم.شما هم برو تو اتاق خودت بخواب!
8 ) خیلی سال بعد ، دوران کهولت
جواد :
دیشب مادر خدا بیامرزم به خوابم اومد گفت نمیخواهید بچه بیارید ؟
خانم : از کجا
بیاریم . تو جهیزیه من که بچه نبود ، تو چرا نخریدی یه دونه ؟
9) خیلی سال بعد ...
نسل
ایرانی منقرض شد
رها کردن آن چه آشنا و امن به نظر می رسد و در آغوش گرفتن آنچه نو ،بدیع و تازه است ، مستلزم شهامت روحی بسیار بالایی است.
اما به راستی هیچگونه امنیتی در آنچه دیگر با معنی و با مفهوم نیست وجود ندارد ، آنچه ماجراجویانه و مهیج تر است بمراتب امن تر است . زندگی در تحرک و جنبش و تغییر نهفته است.
آلن کوهن